Psychology روانشناسی

گفتگو با مبتلایان سرطان:

خانم فهیم


 

س- خانم فهیم، قبل از اینکه به این بیماری دچار شوید هرگز فکر می­کردید ممکن است روزی مبتلا به سرطان شوید؟

ج- بله، فکر می­کردم. هر وقت صحبت از سرطان می­شد، فکر می­کردم ممکن است من هم به این بیماری دچار شوم. هر کسی می­تواند همین فکر را بکند. این خیلی عجیب نیست.

س- به این ترتیب وقتی دچار این بیماری شدید خیلی تعجب نکردید؟

ج- چرا، بسیار تعجب کردم و خیلی هم ناراحت شدم.

س- چرا؟ شما که همیشه به این فکر بودید.

ج- بله. حق با شماست، همه می­دانند که می­میرند، اما وقتی مرگ به سراغشان می­آید نمی­توانند آن را باور کنند، آگاهی از مسأله و روبرو شدن با آن، دو جریان متفاوت است. این دو را باید واقعاً از یکدیگر جدا کرد.

س- چطور شد که متوجه بیماری­تان شدید؟

ج- با مراقبت­های ویژه­ای که از خودم می­کردم به این بیماری پی بردم. احساس کردم شکل سینه­ام دارد تغییر می­کند. به چند پزشک در ساری مراجعه کردم. برای ماموگرافی به تهران رفتم، اما می­گفتند چیزی نیست. ولی این مرا قانع نمی­کرد. حس کردم باید چیزی باشد، خواستم تا نمونه­برداری شود. نمونه­برداری شد و حدس من درست از آب درآمد. من نه تنها دچار سرطان سینه بودم، بلکه تمامی لنف­های سمت چپ بدنم آلوده بود که پاکسازی شد.

س- بعد از این که متوجه ای بیماری شدید چه کردید؟

ج- گریه مفصلی کردم، وقتی خانواده­ام می­خواستند مرادلداری بدهند، می­گفتم حق چنین کاری را ندارید، بارها به آن­ها گفتم که اجازه چنین کاری را ندارید، بارها به آن­ها گفتم که اجازه چنین کاری را نمی­دهم، حق من است که الان گریه کنم، بعد از آن گریه مفصل متوجه شدم که از اشک­های من کاری بر نمی­آید، هیچ راهی وجود نداشت مگر آن که مقاومت می­کردم.

همیشه آدم صبور و پرتحملی بودم. به بردباری و شکیبائیم اطمینان داشتم، پس صبورانه مقاومت کردم. هیچ یک از برنامه­های ورزشی­ام را کنار نگذاشتم. حتی همان وقت­ها که شیمی­درمانی می­شدم به ورزش ادامه می­دادم. خیلی اوقات کسانی که به عیادت من می­آمدند مرا در خانه نمی­دیدند چرا که من به ورزش رفته بودم.

این تصور را که یک بیمار سرطانی لازم است زانوی غم در بغل بگیرد و گریه کند باید برای همیشه از ذهن­ها پاک کنیم. من یک بیمار سرطانی بودم. اما نخواستم الگویی را که از این بیماران در ذهن برخی افراد وجود دارد تقویت کنم. پس به مبارزه­ام ادامه دادم و الان هم سالم در کنار شما نشسته­ام و با شما حرف می­زنم.

س-چند سال است که به این بیماری مبتلا شده­اید؟

ج- بیش از 5 سال.

س- چند جلسه شیمی درمانی شده­اید؟

ج-6 جلسه.

س- برخورد خانواده با شما چگونه بود؟

بسیار خوب و طبیعی، برای شوهرم از دست دادن سینه اصلاً مسئله مهمی نبود. به اطرافیانم هم نشان دادم که هیچ تفاوتی با آن­ها ندارم، من یک آدم طبیعی هستم و مایلم مثل همه طبیعی زندگی کنم.

س- با توجه به این که وقتی بیمار شیمی­درمانی می­شود بدون این که خود وی بخواهد اعصابش تحریک می­شود. برخورد شما با بچه­هایتان در چنین مواردی چگونه بود؟

ج- خیلی طبیعی. شاید گاهگاهی تحریکات عصبی مرا اندک ناراحت می­کرد. اما از آن­جا که اصولاً آدم صبوری هستم، مشکلی با بچه­هایم نداشتم. راحت آن­ها  را می­پذیرفتم و تحمل می­کردم. بچه­های من هم با رفتارشان می­کوشیدند تا زندگی آرامی را برای من به وجود آورند.

س- به بیماران سرطانی چه توصیه­ای می­کنید؟

ج- من با بیماری اینگونه روبرو شدم. اگر آن­ها هم با نظر من موافقتند می­توانند روش­هایی از همین دست را برای خودشان انتخاب کنند.

*بسیار سپاسگزاریم که در این مصاحبه شرکت کردید؟

 


منبع: کتاب گفتگو با بیماران شفا یافته (رویش سبز زندگی) "انجمن امداد به بیماران سرطانی ایران"

روانشناسی سرطان

      سایر خدمات:

      

      

      روانشناسی سرطان:

       ارتباط با ما:

        درباره ما

      عضویت در سایت

      عضویت در موسسه

      سفارش کتاب